وقتی که خوابی نیمه شب تو را نگاه می کنم
زیبائی ات را با بهار ، گاه اشتباه می کنم
از شرم سر انگشت من ، پیشانی ات تر می شود
عطر تنت می پیچد و دنیا معطر می شود
گیسوت تابی می خورد ، می لغزد از بازوی تو
از شانه جاری می شود چون آبشاری موی تو
چون برگ گل در بسترم می گسترانی بوی خود
من را نوازش می کنی بر مهربان زانوی خود
آسیمه می خیزم ز خواب، تو نیستی اما دگر
ای عشق من ، بی من کجا ؟ تنها نرو ، من را ببر
من بی تو می میرم ، نرو ! من بی تو می میرم ، بمان
با من بمان ، زین پس دگر هرچه تو می گویی، همان
در خواب آخر ، عشق
من ! در برگ گل پیچیدمت
می خوابم ای زیباترین ، در خواب شاید دیدمت